قصه ی مداد سیاه دزد و خیّر، جزو درسهای کوتاه ولی بسیار تاثیرگزار در حوزه روانشناسی کودک و نوجوان می باشد. قصه از آنجا شروع می شود که دو کودک مداد سیاه خود را در مدرسه گم می کنند و پس از بازگشت به منزل، موضوع را به مادر خود می گویند.
نوع رفتار مادر با فرزند، زندگی و آینده کودک را تغییر می دهد. یکی از آنها در آینده دزد می شود و دیگری صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر.
حالا بشنوید از ماجرای گم شدن مداد سیاه دزد و خیّر که بصورت 2 خاطره کوتاه ولی تاثیرگذار، بیان می شود:
مرد اول میگفت:« زمانی که در کلاس چهارم ابتدایی بودم، مداد سیاهم را در مدرسه گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی عرضه و بیمسئولیت و بیحواس هستم و لیاقت من استفاده از مداد کهنه های خواهرم است.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم برای اینکه خودم را به مادرم ثابت کنم، دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم. تصمیم گرفتم به برداشتن مدادهای دوستانم از روی میزشان یا از توی کیفشان.
روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی یا دو مداد سرقت می کردم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!
مرد دوم میگفت:« دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب بدون مداد چکار کردی؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟
گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم ميشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری.
خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
قصه مادر توماس ادیسون را شاید شنیده باشید. روزی که ادیسون از مدرسه اخراج می شود و نزد مادرش نامه ای را می آورد و مادرش طوری با ادیسون برخورد می کند که او را تبدیل به بزرگترین مخترع دنیا می کند. رفتار مادر توماس ادیسون نه تنها مسیر زندگی ادیسون را تغییر می دهد که تمام دنیا تا ابد مدیون او و پسرش هستند.
داستان زیبا را باید زیبا شنید. بنابراین چه کسی بهتر از دکتر انوشه این داستان را به زیبایی می تواند بیان کند:
نـتـیـجـه:
به نظر شما، چقدر تربیت کودکی در آینده انسان نقش دارد؟
پس بیاییم اشتباهات فرزندان را از راه صحیح بررسی کنیم
چون یک حرف ویک رفتار چقدر میتواند در رفتار دیگران تاثیر گذار باشد…
خیلی جالب بود.??????